دریدن. پاره کردن: چو نقل کرد روانش مسافر ملکوت برای عزّش بر عرش خرقه کرد وطا. خاقانی. در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کرد کآواز خرق جامه بمغرب شنیده اند. خاقانی. گفت پس از چار مه که چادر من باد خرقه کند بهر عرس جای جمال است. خاقانی
دریدن. پاره کردن: چو نقل کرد روانش مسافر ملکوت برای عزّش بر عرش خرقه کرد وطا. خاقانی. در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کرد کآواز خرق جامه بمغرب شنیده اند. خاقانی. گفت پس از چار مه که چادر من باد خرقه کند بهر عرس جای جمال است. خاقانی
خندیدن. بخنده درآمدن: تمانعبه، خنده کرد بکسی. (منتهی الارب). ضحک: یکی خنده کردی از آن ماجرا یکی گریه بر صبر آن پارسا. سعدی (بوستان). که ناگه نظر در یکی بنده کرد پریچهره در زیرلب خنده کرد. سعدی (بوستان). شمع ارچه بگریه جانگدازی می کرد. گریه زده خندۀ مجازی می کرد. سعدی (رباعیات)
خندیدن. بخنده درآمدن: تمانعبه، خنده کرد بکسی. (منتهی الارب). ضحک: یکی خنده کردی از آن ماجرا یکی گریه بر صبر آن پارسا. سعدی (بوستان). که ناگه نظر در یکی بنده کرد پریچهره در زیرلب خنده کرد. سعدی (بوستان). شمع ارچه بگریه جانگدازی می کرد. گریه زده خندۀ مجازی می کرد. سعدی (رباعیات)
خود را مرده کردن، خویش را مرده کردن، خود را به مردن زدن. بی حس و حرکت افتادن چون مردگان. خود را مرده وانمود کردن: ز آنکه آوازت ترا در بند کرد خویش او مرده پی این پند کرد. مولوی
خود را مرده کردن، خویش را مرده کردن، خود را به مردن زدن. بی حس و حرکت افتادن چون مردگان. خود را مرده وانمود کردن: ز آنکه آوازت ترا در بند کرد خویش او مرده پی این پند کرد. مولوی